فکر میکنم وقتی فریدون مشیری کوچه پس کوچه های خیال رو با معشوقه اش قدم زد ؛
لب پنجره ایستادو با چشمانی خیس  در دفتر یادداشت خود نوشت :
آنچه در یادش نمانده یاد ماست !

 

 

 

پ ن :

رفیق

 کاری به شادی هات ندارم
اون موقع که همه کنارتن!
ولی غم داشتی بیا نصف نصف

 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌????


حالا خوبه توی این آشفته بازار و قطعی اینترنت بلاگفا بازه.اینم گذاشتن واسه آدمهای تنهایی مثل من. وگرنه

ما کجا و تلگرام کجا

ما کجا و دیدن پروفایل خالی و بی نشان  یار کجا.

ما کجا و تحمل این حجم از تنهایی کجا.

چرا ؟؟؟واقعا چرا؟؟؟؟؟؟

 

پ ن : 

روی دیواری نوشته بود:

چقدر سخته کسی رو دوست داشته باشی ولی نتونی بهش بگی!
منم زیرش نوشتم:

ما که بهش گفتیم چیشد؟

 

 

پ ن :خودمون يه جاييم
دلمون يه جا
فكرمون هزارجا.

 

 

پ ن :به سرم زده این ترم پیام نور برم ثبت نام کنم واسه حقوق.میدونم سخته شایدم نتونم اصلا حتی یه ترم بخونم.ولی عجیب به سرم زده

نظرت چیه دلبر ؟؟؟

 


ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺗﻮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﻗﻀﺎ ﺭﻓﺖ!
ﺩﺭﻣﻦ ﻏﺰﻟﯽ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺳﺮ ﺯﺍ ﺭﻓﺖ!!
ﺳﺠﺎﺩﻩ ﮔﺸﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﻏﺰﻟﻢ ﺭﺍ
ﺳﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺗﻮﯾﯽ، ﻋﻘﺮﺑﻪ ﯼ ﻗﺒﻠﻪ ﻧﻤﺎ ﺭﻓﺖ
ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻡ، ﺩﺍﺩ
ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﻪ ﺻﺪﺍ ﺭﻓﺖ!
ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺯﺩﻡ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﯾﮑﯽ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﮔﻔﺖ
ﺍﯾﻦ ﻭﻗﺖ ﺷﺐ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﮐﺠﺎ ﺭﻓﺖ؟!!
ﻣﻦ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﺑﻪ ﺩﻭﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ
ﻣﻦ ﺳﻤﺖ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﺍﻭ ﺳﻤﺖ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ.
ﺑﺎ ﺷﺎﻧﻪ ﺷﺒﯽ ﺭﺍﻫﯽِ ﺯﻟﻔﺖ ﺷﺪﻡ ﺍﻣﺎ
ﻣﻦ ﮔﻢ ﺷﺪﻡ ﻭﺷﺎﻧﻪ ﭘﯽِ ﮐﺸﻒ ﻃﻼ ﺭﻓﺖ
ﺩﺭ ﻣﺤﻔﻞ ﺷﻌﺮ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ
ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺎﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺖ.؟
ﻣﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﮑﻮﺷﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﯽ ﺍﺕ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ
ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻣﺶ ﺁﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺩﺵ ﺑﻪ ﻫﻮﺍ ﺭﻓﺖ


 

چاره ای نبود باید از هم دور می شدیم
هر چند هر دو می گفتیم این جدایی موقتی ست ولی دروغ چرا ترس دائمی شدنش همراهمان بود. 
روز آخر مثل همیشه کنار ساحل روی سنگ های بزرگ نشسته بودیم و به دریا نگاه می کردیم
دست هایش را گرفتم و گفتم این روزها می گذرد روزهای خوب بر می گردد
نمی گذارم دوری را حس کنی
خندید و گفت : دوری که مرگ نیست معلوم است که از هم جدا نمی شویم تازه از قدیم گفته اند دوری و دوستی،این دوری باعث می شود بیشتر قدر هم را بدانیم. 
خندیدیم و دلمان آرام شد
وقتی از آن شهر رفتم سعی کردیم همه چیز مثل قبل بماند.
بگو بخندمان سر جایش بود
چه فرقی داشت به جای اینکه همدیگر را ببینیم، صدای هم را فقط می شنیدیم
درد و دل هایمان سر جایش بود
چه فرقی داشت به جای کافه نشینی بهم پیام می دادیم
چه فرقی داشت که.
دروغ چرا فرق داشت
خیلی فرق داشت
بهانه گیری ها شروع شد
روز به روز همه چیز بدتر می شد
همه چیز سردتر می شد
ما که در دوست داشتنمان آتش بودیم
شده بودیم قطب جنوب
انگار با پاک کن افتاده باشند به جان دوست داشتنمان.
روز به روز کمرنگ تر می شد
آنقدر کمرنگ که دیگر ردی از آن نماند.
آن روزها به حرف های کنار ساحل فکر می کردم ولی این بار در ذهنم کسی تکرار می کرد :
" دوری دوستی نمی آورد
فراموشی می آورد.
دوری خود مرگ است
دوری دوستی نمی آورد
فراموشی می آورد  
دوری خود مرگ است
دوری دوستی."

 

پ ن : ‏من سينما هم ميرم آخر فيلم دلم ميخواد از بغل دستيم خداحافظى كنم، تو چطورى بعد اون همه دوست داشتن ها بدون خداحافظى رفتى؟

پ ن : میدونستی چقد دوستت داشتم و اهمیت ندادی لعنت بهت

 

پ ن : برای دومین بار یاسین و بردم حمام.خیلی خوب بود .


دل کندن و جداشدن
لعنتی درست مثل مریضی میمونه!
تو روزای آخر،
دیگه میخواد جونت رو بگیره
درست مثل این میمونه که تب و لرز و درد و
همه و همه،باهم بیاد سراغت و فقط بتونی نفس بکشی و درد رو تحمل کنی 
به جز همینم،
کار دیگه ای ازت برنیاد
روزای آخر،
درست موقعی که میخواست بره هم همینجوری بودم
حالم درست مثل مریضی بود که جونش میخواست بالا بیاد
حالا آدم مریض میدونه دلیلش چیه و یه و دوایی هست،
ولی برای من که نمیدونستم چه مرگمه چی بود؟!
برای دل کندن و جدایی چه و دوایی بود؟!
هی خیابون رو بالا و پایین کردم،برای خودم هزارتا دلیل آوردم،گریه کردم و داد زدم
هیچکدوم جواب نمیداد
نمیدونم شایدم راه حلی، و دوایی هم داشت و من نمیدونستم
اما بد چیزی بود! 
روزای آخری که میخواست بره 
نه پاییز بود نه زمستون
بهار بود و هوا آفتابی
نه سرد بود،نه بارونی
اما از اون روزی که رفت 
پاییز شد و پاییز موند
سرد شد و سرد موند

 

پ ن :مهربانی را اگر قسمت کنیم
من یقین دارم به ما هم میرسد 
آدمی گر ایستد بر بام عشق
دستهایش تا خدا هم میرسد.

اینو تو برام فرستادی دلبر


گفتم دلبر
امشب از همیشه شب تره!
انگاری یجور غمِ سنگین نشسته تو دلِ آسمون.
دستشو گذاشت تو دستم گفت:
آسمون همون آسمونِ ، 
شهر همون شهرِ ، 
مردم همون مردم.
فقط کمی خسته ای ، دلتنگی!

با لبخند ملیحی سرشو برگردوند سمتم 
و گفت ببین.
دستتو گرفتم ‌هنوزم دلگیرِ این شهر؟
لبخندم کش اومد،
گفتم هیچوقت زندگی دلگیر نمیشه 
وقتی یکی همه جورِ حالتُ از بَر باشه دلبر

 

 

پ ن :یه روز تو رینگ بوکس وقتی داشتی مشت میخوردی،
منو توی تماشاچیا تصور کن که دارم تشویقت میکنم.


چند روز طول می کشد بیزار شوی از کسی که عاشقش بوده ای و چند ماه که بفهمی در اعماق همان نفرت هم هنوز دلتنگی؟ چند غروب با چند ترانه ی حزن آلود دیگر باید گریه ات بگیرد که این عمر تمام شود و چند قرن چند هزاره باید از خاک شدن آدم بگذرد که دیگر از مزار کوچکش گلهای حسرت نروید؟! پ ن : من یُحبك لن یتخلي عنك، لو كُنتَ شوکاً بین يديه! اونی که دوست داره ازت نمیگذره، حتی اگه مثل خار باشی بین دستاش!
این آقا ۹۷ سال و خانم ۹۲ سال سن دارند! در زمان جنگ جهانی دوم این مرد ۲۴ ساله بود و در یکی از شهرهای کوچک فرانسه، نظامی آمریکا بوده است! در فرانسه با یک دختر ۱۸ ساله، عاشق هم می شوند، ولی بعد مرد را منتقل می کنند یک منطقه دیگر و مسير زندگی اين دو جدا می شود! بعد از اتمام جنگ، دختر فرانسوی امید داشته مرد آمريكایی برگردد فرانسه، ولی مرد به آمریکا بر می گردد و آنجا ازدواج می کند! دختر هم در فرانسه ازدواج می کند! الان همسرهای هر دوي آنها فوت کرده اند! هفته پیش
ﺧﺐ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ؟ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﯾﮑﯽ ﻣﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﯽ؟ ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﯾﻌﻨﯽ ﻫﺮ ﺑﻼﯾﯽ ﺳﺮﺕ ﺁﻣﺪ، ﺻﺪﺍﯾﺖ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﯾﺪ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﯾﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﺪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻋﺰﯾﺰﻣﺎﻥ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﻋﺸﻖ ﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺻﺪﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﯿﺎﻣﺪ ﺗﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺧﺎﮎ ﻭﺳﻂ ﺳﺎﻟﻦ ﻓﺮﻭﺩﮔﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮔِﻞ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﻭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭼﻨﮓ ﺑﺰﻧﯿﻢ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻭ ﺷﯿﺸﻪ ﺑﺸﮑﻨﯿﻢ ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﺪ ﻧﺮﻭﺩ ﺑﻤﺎﻧﺪ، ﻫﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﮐﺮﺩﯾﻢ .
من حتی وقتی که تازه از بیرون اومدم تو ی دستم کیسه‌های ه وکیفمو نگهداشتم با دست دیگم بستنیمو گرفتم ومواظبم که نریزه همزمان توی کیفو دنبال کلید میگردم و ی مژه توی چشمم رفته و اذیتم میکنه و دارم صداي بلند حرف زدن و دعواي همسایه رو میشنوم و حواسمم هست روسریم نیفته باز هم به تو فکر میکنم. پ ن : ‏رابطه مثل یه آدمیه که شنا بلد نیس و میوفته تو دریا اگه زود به دادش برسی غرق نمی‌شه ولی اگه صدم‌ثانیه هم دیر بشه دیگه جنازه‌س و فقط می‌تونی خاکش کنی حالا هی بکشش

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

عکس,دانلود,فیلم | خبرنیوز دانلود برنامه اندروید سایت اینترنتی پدر ndthird مدرس مشاوره ایمنی آتش نشانی گرمایش برودت پارس Yeklist جهان ما